وحی در قرآان

 
 چکیده 

در مقاله‏ى حاضر سعى بر آن است که وحى را از منظر قرآن بنگرد. بدین رو نخست اقسام تکوینى و تشریعى آن را بر مى‏شمارد و سپس آیاتى که معرّف حقیقت وحى و وحیانیّتِ قرآن‏اند، اشاره مى‏کند. مقصود و هدف این نوشتار نشان دادن شکوه و اهمّیّت وحى در منظر قرآن است. منظرها و دیدگاه‏هاى دیگر، هر یک به نوبه‏ى خود درى به سوى حقایق وحیانى مى‏گشایند؛ اما بیشترین پرتو را خود وحى بر خود مى‏اندازد. ناگفته نماند در میان همه‏ى کتاب‏هاى آسمانى، هیچ کتابى به اندازه قرآن، درباره‏ى وحى سخن نگفته است و مشتقات این کلمه را در خود نیاورده است.

کلید واژه‏ها:

قرآن، علوم قرآنى، وحى، اقسام وحى.

مقدمه

مهم‏ترین نکته درباره‏ى قرآن، همانا «وحیانیّت» آن است. خداوند، پدیده و شگفتى‏هاى بسیارى آفریده است، اما در میان همه‏ى آنچه از کارخانه‏ى آفرینش صادر شده است، هیچ مصنوعى به اهمّیّت و ارزشمندى وحى نیست؛ زیرا این پدیده‏ى مقدس و انسان‏ساز، تنها روزنه‏اى است که ارتباط بنى‏آدم را با جهانِ معنا و ماوراءالطبیعه برقرار مى‏کند. اگر روزى در خانه‏ى خود بنشینیم و دریابیم که همه‏ى ارتباط‏هاى ما با دنیاى بیرون قطع شده است، چه احساس وحشتناکى به ما دست خواهد داد؟ مثلاً بدانیم که برق قطع شده است، خط‏هاى تلفن مختل شده‏اند، در باز نمى‏شود و پنجره‏ها همه بسته خواهند ماند! همسایه‏اى نداریم و همه‏ى آشنایان و خویشان، ما را فراموش کرده‏اند! اکنون در اتاقى زندگى مى‏کنیم که راهى به بیرون ندارد. زندگى در چنین محیط خفقان‏آور و تنگى، چند روز یا ساعت قابل تحمل است؟
وحى، همچون در و پنجره‏اى است که ارتباط ما را با جهان‏هاى دیگر ممکن مى‏سازد. انکار یا بى‏اعتنایى به این عطاى بزرگ الهى، ما را سخت در این جهان تنها و بى‏کس مى‏گذارد و جز احساسِ ناامیدى و سرخوردگى، میزبان حس و منشِ دیگرى نخواهیم بود.
بدین رو است که بر هر انسان آزاده و اندیشه‏مندى است که به قدر وسع و توان خود درباره‏ى پدیده‏ى وحى و کتاب‏هاى آسمانى تحقیق و تفحص کند و روح خویش را از این انعام آسمانى و نعمت بزرگ الهى محروم نکند. امّا راه‏هاى تحقیق درباره‏ى وحى چیست؟ به سخن دیگر، از چه منظرهایى مى‏توان وحى را شناخت و به مفاد و پیام آن دست یافت؟ آیا در این راه باید به تحقیقات نظرى و عقل گرایانه بسنده کرد و مهار تحقیق را به عقل بشرى خود سپرد؟ به قطع اگر عقل آدمى در شناخت وحى، قدرت و نیروى کافى را داشت، مى‏توانست خود را جایگزین آن بکند و به صداى بلند اعلام نماید که تا من هستم، نیازى به وحى و سخنان آسمانى نیست! اما عقل آدمى هرگز چنین ادّعایى ندارد. آرى؛ به نیروى عقل مى‏توان دامنه‏ها را شناخت و تا چندین سرزمین را نیز پیمود؛ اما در این مسیر پرفراز و نشیب، به منطقه‏هایى خواهیم رسید که پاى چوبین عقل از پیمودن آن عاجز است. به تعبیر زیباى مولوى، عقل همچون مرکبى است که آدمى را تا کنار دریا پیش مى‏برد؛ اما براى سفرهاى دریایى باید مرکب دیگرى را به کار گرفت و بر آن نشست:
تا به دریا، مرکب اسب و زین بود
بعد از آنت مرکب چوبین بود(1)
اگر غیر از این بود، پیامبر گرامى نمى‏فرمود:
إِنّما یَعْرفُ القرآنَ مَنْ خُوطِبَ به(2)
«همانا قرآن را کسى مى‏شناسد که مخاطب آن است.»
به هر روى، اگر چه قرآن را جز از طریق قرآن نمى‏توان شناخت، اما همه‏ى امکانات و توانایى‏هاى علمى و تجربى بشر به ما کمک مى‏کنند که گوشه‏هایى از عظمت این کتاب بزرگ را شناسایى کنیم. اگر از منظر جامعه‏شناسى به آیات وحى بنگریم، مهم‏ترین آموزه‏ها و رهیافت‏هاى جامعه شناختى را مى‏توان در آن یافت. اگر از چشم‏انداز تاریخى به قرآن نظر بیفکنیم، بزرگ‏ترین تجارب بشرى را در آن مى‏توان یافت. اگر قرآن را به چشم یک فیلسوف یا عارف در نظر آوریم، حقایق مهم هستى را در آن خواهیم یافت. اگر دیده‏ى دل بگشاییم، قرآن را منبع لایزال زیبایى‏ها و لطافت‏هاى روحى خواهیم یافت، و اگر....
اما هر محقق و دانشمندى، خواهان آن است که این گنجنامه‏ى حکمت و معدن وحى را از منظر وحى بنگرد تا به حقیقت آن تقرّب بیشترى بیابد؛ زیرا:
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وى رو متاب
سایه از وى گر نشانى مى‏دهد
شمس هر دم نور جانى مى‏دهد
سایه خواب آرد تو را همچون سَمَر(3)
چون برآید شمس، اِنْشقَّ القَمَر
زان که بى گلزار بلبل خامُش است
غیبت خورشید، بیدارى کُش است(4)
آرى؛ حجتِ آفتاب، نور او است و درخشندگىِ جاودانه‏ى او در میانه‏ى آسمان. مى‏توان از طریق سایه‏ها، بر وجود خورشید استدلال کرد، امّا نیکوترین استدلال و استوارترین برهان بر وجود خورشید، حضور درخشان و حقیقت نورافشان آن است. همین حقیقت بلند و لطیف، موجب شده است که مفسّران نامى و بزرگ مسلمان، آیات قرآن را به مدد آیات دیگر آن تفسیر کنند و به اصطلاح «تفسیر قرآن به قرآن» را بپسندند و پیش گیرند.
در پایان این مقدمه، حدیث مبارکى را از امام صادق علیه‏السلام یادآور مى‏شویم که در آن، سخن از ارتباط و اتصال انسان به خدا از طریق قرآن است. راوى مى‏گوید: دعاى امام صادق علیه‏السلام هنگامى که قرآن را به دست مى‏گرفت، هماره این بود که:
اللهُمَّ إنى أشْهَدُ أنَّ هذا کتابُکَ... وَ حَبْلاً مُتصلاً فیما بَینکَ وَ بَیْنَ عِبادِکَ؛(5)
«خداوندا! من گواهى مى‏دهم که این قرآن، کتاب تو است... کتابى که او را مانند ریسمانى قراردادى آویخته و متّصل میان خودت و بندگانت.
یعنى «چون قرآن را به دست گیرید و بخوانید، چنان است که به ریسمانى محکم چنگ زده‏اید که یک سر آن در دست خداوند است و یک سر در دست شما، پس مقام قرآن را بشناسید و هر چه بیشتر از آن بهره ببرید، و با خواندن آن با خداى خود انس گیرید.»(6)

وحى در آینه‏ى قرآن

کلمه‏ى «وحى» و آنچه با این کلمه هم‏خانواده است، بیش از هفتاد بار در قرآن حضور رسانده است.(7) در این کاربردها، وحى، معانى متفاوتى بر خود مى‏گیرد؛ ولى غالباً در معناى ارتباط ویژه خداوند با پیامبران، به انگیزه‏ى هدایت انسان‏ها و تشریع احکام است. مرحوم علاّمه طباطبایى(ره) معتقدند که در میان کتاب‏هاى آسمانى، هیچ کتابى به اندازه‏ى قرآن، درباره‏ى وحى و ماهیّت و کیفیّت آن، سخن نگفته است. «قرآن مجید، بیشتر از هر کتاب مقدس دیگر، مانند تورات و انجیل، از مسئله‏ى وحى آسمانى و فرستنده‏ى وحى و آورنده‏ى آن یاد کرده و حتّى از کیفیّت وحى سخن گفته است.»(8)
با وجود این وحى در قرآن، اختصاصى به گفتگوى خداوند با پیامبرانش ندارد؛ زیرا به غیر آن نیز اطلاق شده است.
پیش از آن که درباره‏ى ماهیّت و کیفیّت وحى تشریعى، یعنى وحى خداوند به پیامبرانش سخن بگوییم، جا دارد که درباره‏ى دیگر وحى‏ها توضیحى آورده شود. لذا این بخش از مقاله را به دو بخش «وحى تکوینى» و «وحى تشریعى» تقسیم مى‏کنیم. مراد از وحى تشریعى، سخنانى است که خداوند با پیامبران خود گفته و در آن، هدایت انسان منظور بوده است.
غیر از این نوع وحى را مى‏توان، تکوینى نامید. البته غیر از وحى تشریعى و تکوینى- که تفصیل آنها خواهد آمد- وحى دیگرى نیز در قرآن به چشم مى‏خورد که عبارت است از وحى شیاطین به دوستان خود. با قدرى مسامحه مى‏توان این نوع وحى را نیز در شمار وحى‏هاى تکوینى گنجاند؛ گر چه بهتر آن است که در مجالى دیگر، وحى را به سه بخش تکوینى، تشریعى و شیطانى تقسیم کرد و سخن گفت.(9)

1. وحى تکوینى

خداوند به زبان‏هاى مختلف با آفریدگانش سخن گفته است. استفاده از این زبان‏ها، ویژه‏ى خداوند تبارک و تعالى نیست؛ زیرا انسان‏ها نیز از این زبان‏ها، در زندگى روزمرّه‏ى خود استفاده مى‏کنند. مثلاً پدرى که فرزند خود را گوشزد مى‏کند که چنین باش و چنان نباش، در این توصیه از چند زبان سود مى‏جوید: گاه این توصیه‏ها را به زبان مى‏آورد و با کلمات باز مى‏گوید؛ گاه نیز همین پند و اندرزها را به زبان دیگرى مى‏گوید؛ مثلاً او را به گونه‏اى تربیت مى‏کند که گویى در حال شنیدن همان پندها و توصیه‏ها است. تربیت و تنبیه یا تشویق، خود زبانِ ویژه‏اى است که مى‏توان آن را زبانِ تکوینى انسان نامید. غیر از خداوند و انسان، موجودات دیگر نیز زبان تکوینى دارند. تسبیح خدا بر زبان همه‏ى آفریدگان هست؛ ولى گاه آن را با کلمات و اذکار خاص بیان مى‏کنند و گاهى نیز با رشد و سازگارى خود با محیط ادا مى‏نمایند؛ چنان که شاعرى گفته است:
هر گیاهى که از زمین روید
وحده لا شریک له گوید
بدین رواست که مولوى مى‏گوید اگر پنبه‏ى وسواس "[= وسوسه‏ها] را از گوش خود بیرون کنیم، صداهاى بسیارى را خواهیم شنید.
پنبه‏ى وسواس بیرون کن ز گوش
تا به گوشت آید از گردون خروش
گر نخواهى در تردد هوش جان
کم فشار این پنبه را در گوش جان
تا کنى فهم آن معماهاش را
تا کنى ادراک رمز و فاش را
پس محلّ «وحى» گردد گوش جان
وحى چِبْوَد؟ گفتن از حسّ جهان(10)
به گفته‏ى همو، غلغله‏ى اجزاى جهان در همه جا پخش است و اگر ما را گوش شنیدن آنها نیست، از آن رو است که با زبان تکوینى موجودات. بیگانه‏ایم؛ و گرنه: سنگ، احمد را سلامى مى‏کند(11)
کوه، یحیى را پیامى مى‏کند
ما سمعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خامُشیم
چون شما سوى جمادى مى‏روید
مَحْرَمِ جانِ جمادان چون شوید
از جمادى، عالم جان‏ها روید
غُلغُل اجزاى عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت
وسوسه‏ىْ تأویل‏ها نژ بایدت
چون ز حس بیرون نیامد آدمى
باشد از تصویر غیبى اعجمى(12)
به هر روى مى‏توان وحى تکوینى خداوند را -تا آنجا که قرآن کریم گزارش فرموده است- به موارد زیر خلاصه کرد. در این موارد، وحى در معناى غیر تشریعى آن به کار رفته است؛ یعنى مى‏توان گفت وحى در این آیات، در معانى زیر به کار رفته است:

1ـ1. تدبیر عالم و سنّت‏هاى هستى

گاه مراد خداوند از «وحى» به معناى تدبیر و تقدیر است. وحى در این معنا، یعنى سنّت‏هاى آفرینش. بنابراین اگر خداوند مى‏فرماید ما به آسمان وحى کردیم، مراد آن است که چنین سنّتى را بر او مقدّر کردیم و تدبیر ما چنین بوده است. این نوع وحى، در سوره‏ى فصّلت، آمده است.
و اوحى فى کلّ سماءٍ امرَها و زیّنَّا السماء الدنیا بِمَصابیحَ و حِفْظاً ذلکَ تَقْدیرُ العزیز العلیم.(13)
«و در هر آسمانى، کارش را بدو وحى کردیم، و آسمان این دنیا را به چراغ‏ها آذین بستیم و آن را نیک نگاه داشتیم. این است اندازه‏گیرى و تقدیر [خداى] قدرتمند و دانا.»
بدین ترتیب، خداوند از سنّت‏هایى که براى آسمان در نظر گرفته است، به وحى تعبیر مى‏کند.
البته مرحوم علامه طباطبایى، احتمال داده‏اند که وحى در این آیه، به معناى وحى به «اهل آسمان» است.(14)
اگر این نظریه را بپذیریم، اولاً قائل به حذف «اهل» شده‏ایم و ثانیاً گویا نیازى به چنین تقدیرى نباشد. اگر سخن مرحوم علامه را نیز بپذیریم، خللى به اصل بحث وارد نمى‏شود؛ زیرا خود ایشان نیز وحى به معناى تدبیر و تقدیر را پذیرفته‏اند. در این صورت مى‏توان به مثال‏هاى دیگرى روى آورد؛ مانند آنچه در سوره‏ى زلزال آمده است و اینکه «ما به زمین وحى کردیم که اخبار خود را باز گوید....»: یومَئذ تُحدّثُ اخبارَها بِانَّ ربّکَ اوحى لَها.(15)

2ـ1. تدبیر غریزى حیوان

در قرآن مجید، آیاتى وجود دارد که در آنها سخن از وحى خداوند به برخى موجودات زنده -غیر از انسان- است؛ مانند آنچه درباره‏ى وحى به زنبور عسل آمده است:
و اوحى ربّک الى النَّحلِ أن اتّخَذى من الجبالِ بیوتاً و مِن الشَجَرِ و مِمّا یَعْرِشُون ثُمَّ کُلىِ مِنْ کل الثَّمَراتِ فاسلُکى سُبُل ربّکَ ذُلُلاً.(16)
«و پروردگار تو به زنبور وحى کرد که از پاره‏هاى کوه‏ها و از برخى درختان و از آنچه داربست مى‏سازند، خانه‏هایى براى خود درست کن. سپس از همه میوه‏ها بخور و راه‏هاى پروردگارت را فرمانبردارى نما.»
وحى در زندگى زنبور، همان کارى را مى‏کند که تعلیم و آموزش در زندگى انسان مى‏کند. اگر انسان براى ساختن خانه‏ى خود، نیاز به آموزش و فن‏آورى دارد، زنبور همه‏ى این دانش‏ها و تجربه‏ها را از راه وحى مى‏آموزد. ساختن خانه در این آیه، مثالى بیش نیست؛ زیرا زنبور هزاران کار دیگر نیز مى‏کند که هیچ یک از آنها را در مدرسه نیاموخته است؛ بلکه همگى به وحى الهى یا الهام غریزى است. برگرفتن شهد از گل‏ها و تبدیل آنها به عسل و موم، از آن جمله است:
به گفته ملیح و زیباى مولوى:
گیرم این وحى نبى گنجور نیست
هم کم از وحى دل زنبور نیست
چونکه «اوحى الرّب الى النحل» آمده است
خانه‏ى وحى‏اش پر از حلوا شده است
او به نور وحى حق عَزَّوجَلّ
کرد عالم را پر از شمع و عسل(17)
مولوى، علاوه بر زنبور، این وحى را در زندگى طوطى نیز نشان مى‏دهد. بدین ترتیب اختصاص وحى غریزى به زنبور را انکار مى‏کند؛ چنان که همه‏ى مفسّران نیز اختصاصى در این وحى ندیده‏اند.
طوطى‏اى کاید ز وحى آواز او
پیش از آغاز وجود، آغاز او(18)
بنابراین یکى از اقسام وحى تکوینى، همان دانشِ غریزى و الهام درونى موجودات است که به وسیله‏ى آن زندگى خود را سامان مى‏دهند. وحى در حیات جانوران، همچون عقل و شعور در انسان عمل مى‏کند.

3ـ1. الهام ربانى یا مفاهمه‏ى غیبى

بنابر آنچه در قرآن آمده است، خداوند با بسیارى از بندگان خاص خود، به زبان الهام قلبى سخن گفته و آنان را به راه راست رهنمون شده است. از جمله در قصه‏ى مادر موسى علیه‏السلام که مى‏خوانیم: خداوند به مادر موسى وحى کرد که فرزندش را شیر دهد و اگر بر جانِ او بیمناک شد، وى را به دریا افکند...
و اَوْحیْنا الى اُمّ موسى اَنْ ارضعیهِ فاذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَاَلْقیه فى الیمّ و لا تخافى و لا تخرنى انّا رادّو إلیکَ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرسلین.(19)
از آنجا که مادر موسى علیه‏السلام در شمار انبیا نبوده است، وحى در این آیه و مانند آن، به معناى الهام و خطور قلبى است. قلب آدمیان، گاه پیام‏هایى را از عالم بالا دریافت مى‏کند که شباهت بسیارى به وحى دارد. مرحوم علامه طباطبایى(ره) نیز «تفهیم در قلب به صورت نهانى» را وحى دانسته و از جمله کاربردهاى وحى را همین گونه الهامات مى‏شمارند.(20)
وحى در این معنا، در ماجراى حواریون عیسى نیز به کار رفته است. آنجا که خطاب به پیامبر اسلام مى‏فرماید:
و إذْ اَوْحَیْتُ إلى الْحَواریُونَ أنْ آمِنوا بى و رَسُولى؛(21)
«و یاد کن، هنگامى که به حواریون وحى کردم که به من و فرستاده‏ام، ایمان آوردید.»
هیچ دلیلى وجود ندارد که حواریون عیسى، در شمار پیامبران علیهم‏السلام بوده‏اند. بنابراین وحى به آنان را باید از نوع الهام قلبى بدانیم.(22)
مولوى نیز این‏گونه وحى را چنان عمومیّت مى‏دهد که گویى هر مؤمنى قادر به دریافت چنین الهاماتى هست:
مؤمنا! ینظر به نورالله شدى
از خطا و سهو ایمن آمدى
لوح محفوظ است او را پیشوا
از چه محفوظ است؟ محفوظ از خطا
نه نجوم است و نه رمل است و نه خواب
وحى حق. و الله اَعْلَمْ بالصواب(23)
پیش از این درباره‏ى نوعى وحى که از جانب شیاطین القا مى‏شود، سخن گفتیم. قرآن گرامى، به صراحت مى‏گوید، شیطان به دوستان خود وحى مى‏کند و به آنان راه خطا را مى‏نمایاند. از این نوع وحى به «خطورات شیطانى» نیز تعبیر شده است. این نوع وحى، تنها نوعى است که مبدأ و منشأ آن خداوند متعال نیست. مى‏توان از وحى و الهامات شیطانى به «وسوسه» نیز تعبیر کرد؛ زیرا در آیات پایانى قرآنى، در سوره‏ى ناس، خداوند خبر مى‏دهد که خنّاس در قلب‏هاى مردم، وسوسه مى‏افکند: یُوَسْوِسُ فِىْ صُدُورِ الناس مِنَ الجِنّة و النّاسِ.(24)
به هر روى در سوره‏ى انعام مى‏خوانیم که شیاطین به دوستان خود وحى مى‏کنند که بنا بر آموزه‏هاى اسلامى، وحى شیطانى، همان وسوسه و خطوراتى است که قلب مردم را نشانه مى‏گیرد:
اِنّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُون الى اولیائهِم؛(25)
«همانا شیاطین به دوستان خود وحى مى‏کنند.»
در جایى دیگر از قرآن نیز همین سخن تکرار مى‏شود؛ با این تفاوت که در این آیه، موضوع وحى شیاطین نیز فاش مى‏گردد:
و کذلک جعلنا لِکلّ نبىٍّ عدوّاً شیاطین الانس و الجِنّ یُوحى بعضُهُم الى بعضٍ زُخْرُفَ القَول غُروراً؛(26)
«و بدین گونه براى هر پیامبرى دشمنى از شیطان‏هاى انسى و جنّى برگماشتیم. بعضى از آنها به بعضى دیگر، سخنان آراسته القا مى‏کنند تا همدیگر را فریب دهند.»
از این آیه چنین برمى‏آید که در وحى شیطانى -بر خلاف وحى ربانى، قصدى جز فریب نیست. از آنجا که انگیزه و قصد نخستین در وحى ربانى، هدایت انسان‏هاست، ولى در وحى شیطانى چیزى جز فریب و گمراهى نیست، مى‏توان دریافت که این دو نوع وحى، کاملاً در مقابل یکدیگرند. به همین دلیل مى‏توان کلمه‏ى وحى را از اقسام الفاظ مشترکى دانست که معانى متفاوت و متضاد دارند. به واقع استعمال و کاربرد کلمه‏ى مقدس وحى در این گونه مصادیق، به دلیل معنایى است که در ریشه لغوى وحى نهفته است.
زیرا وحى را در معناى «اشاره»(27)، «ایماء»(28)، «الهام»(29) و «سخن پنهانى»(30) به کار برده‏اند. ازهرى در این‏باره گفته است: «وحى الیه بالکلامِ یحى به وحیاً و اوحى الیه و هو ان یکلّمَه بکلامٍ یخفیه مِنْ غیره.»(31) جوهرى نیز در صحاح وحى را سخن آهسته و مخفى معنا کرده است.
بنابراین، تنها وجه مشترک میان وحى آسمانى و آنچه از سوى شیاطین القاء مى‏شود، همان مخفى و ایماگونه بودنِ آن است.

4ـ1. تبشیرى یا اشاره

کاربرد دیگر وحى در قرآن بشارتِ اشاره‏گونه است. این نوع گفتگوى خداوند با بندگان خاصش در قصه‏ى حضرت زکریا به کار رفته است. پس از ناامیدى زکریا و همسرش از داشتن فرزندى در سن کهولت، خداوند به آنان وعده داد که صاحب فرزندى خواهند شد. سپس آنان را مکلّف به سه روز روزه‏ى سکوت مى‏فرماید:
قالَ آیتُک الّا تکلّم النّاسَ ثلاثَ لیالٍ سویّاً فَخَرَجَ عَلى قَومِهِ من المحراب فَاَوْحى اِلَیْهم اَنْ سبِّحُوا بُکْرَةً و عشیّاً؛(32)
«فرمود: نشانه‏ى تو آن است که سه شبانه‏روز با مردم سخن نگویى. پس، از محراب بر قوم خود درآمد و ایشان را آگاه گردانید که بامداد و شامگاه به نیایش و تقدیس خداوند بپردازند.»

5ـ1. تسدیدى یا تأییدى

آخرین نوع از انواع وحى غیر تشریعى، گفتگوى خداوند با پیامبران و اولیاى خود است که در آن حکم یا برنامه‏اى تشریع نشده است. رسولان الهى، دو نوع وحى از خداوند دریافت مى‏کردند: گاه وحى تشریعى بوده و گاه غیر آن. در نوع نخست، موظف به ابلاغ و رسالت مى‏شدند؛ بلکه به انجام کارى نیکو یا ایصال به مطلوب توفیق مى‏یافتند.(33) بنا بر عقیده‏ى شیعیان این نوع وحى که از آن به وحى تسدیدى یا تأییدى تعبیر مى‏شود، مخصوص انبیاء نبوده و امامان معصوم علیهم‏السلام را نیز شامل مى‏شود. نمونه این نوع از اقسام وحى غیر تشریعى در سوره‏ى انبیاء آمده است:
و جَعَلْناهم ائمةً یَهدُونَ باَمْرِنا و اَوْحَیْنا إلَیْهِمْ فِعْلَ الخیراتِ و اقام الصَّلوةِ و..(34)؛
«و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مى‏کردند و به ایشان انجام کارهاى نیک و بر پا داشتن نماز را وحى کردیم.»
گفتنى است که تعبیر «وحى تکوینى» براى اقسام پیش گفته خالى از تسامح لفظى نیست؛ زیرا برخى وحى‏هایى که تاکنون شمردیم -مانند وحى تسدیدى و تبشیرى یا الهام- به ظاهر ماهیّت تکوینى ندارند؛ اما از آنجا که تشریعى نیز نیستند، گنجاندن آنها در ردیف وحى‏هاى تکوینى، مناسبت‏تر مى‏نمود. به ویژه آنکه مراد از تکوین در این اصطلاح هرگونه ایجاد و آفرینش است که گاه به طریق گفتگو و مکالمه است.
این نکته را نیز نباید از یاد برد که وحى به معناى گفتگوى خداوند با بندگان خاصّش، محدود به موارد فوق نیست. زیرا به عقیده‏ى اهل عرفان، خداوند هماره با اولیاى خود در حال گفتگو است و هرگز آنان را از لذّت مکالمه با خود محروم نمى‏کند. این گفتگوها گاه شنیدنى و گاه دریافتنى و گاه از نوع ادراکات باطنى است. به هر روى پرداختن به این موضوع، نیاز به تحقیق و مجالى دیگر دارد که در حوصله‏ى این مقال نمى‏گنجد.(35)

2. وحى تشریعى

هرگاه در قرآن مجید کلمه‏ى وحى بدون قرینه به کار رود و بتوان از آن معناى مطلق اراده کرد، مراد وحى تشریعى است؛ یعنى وحى‏اى که در آن حکم یا برنامه‏اى از جانب خدا تشریع شده است و وظیفه مخاطب آن، ابلاغ به مردم است. وحى تشریعى که نوعى پیام رسانى و مخابره‏ى پیام الهى است، ویژه‏ى انبیا است:
کذلک یُوحى إلیکَ و الى الذین من قبلک اللّهُ العزیز و الحکیم.(36)
«این‏گونه خداى نیرومند حکیم به سوى تو و کسانى که پیش از تو بودند، وحى کرد.»
دانشمندان اسلامى این‏گونه وحى را چنین تعریف کرده‏اند: «تفهیم حقایق و معارف الهى به انسان‏هاى برگزیده (پیامبران) به منظور هدایت انسان‏ها از غیر طریق‏هاى معمول مانند حس، تجربه، عقل، شهود؛ تا اینکه آنان پس از دریافت، آن معارف را به مردم ابلاغ کنند.»(37)
وحى تشریعى، عالى‏ترین مرتبه‏ى ارتباط خداوند با بندگان خود است. این نوع وحى، چنان اهمّیّت و ارزشى دارد که حذف آن از زندگى، به معناى حذف همه‏ى ارزش‏ها و هدایت‏هایى است که سعادت جوامع بشرى موقوف به آنهاست. مى‏توان وحى را یکى از مجارى معرفت براى انسان برشمرد؛ اما به حتم این نوع معرفت، ویژگى‏هایى دارد که با دیگر معارف قابل مقایسه نیست. مبادى و مجارى معرفتِ بشرى عبارتند از:
1. حس و تجربه؛
2. تعقّل و تفکّر؛
3. تاریخ و تجارب بشرى؛
4. تجربه‏هاى درونى و شعور باطنى؛
5. وحـى.
در میان معرفت‏هاى پنجگانه‏ى بالا، وحى ویژگى‏هایى دارد که آن را از همه‏ى معرفت‏هاى دیگر برتر مى‏نشاند. پاره‏اى از این ویژگى‏ها که وحى را به مثابه‏ى چراغ هدایت انسان به سوى سعادت مى‏کند، بدین قرار است:

1ـ2. هم‏سازى با فطرت آدمى

وحى و آنچه از جانب خداوند فرود مى‏آید، در هماهنگى کامل با گرایش‏هاى فطرى انسان است.
فأقِم وجهَک للدین حنیفاً فطرت الله التى فَطَرَ الناس علیها.(38)
«روى خویش به سوى دین پاکیزه گردان؛ فطرتى که خداوند، مردم را بر آن سرشت.»

2ـ2. صلاحیت قانون گذارى

آدمیان از طریق عقل و تجربه‏هاى تاریخى خود نیز مى‏توانند، قوانینى را بنیاد گذارند که روند زندگى را براى آنان سهل و خوشایند کند؛ اما عقل و دیگر مبادى قانون‏گذارى، همگى در طرح قانونى که کامل و همه‏سو نگر باشد، عاجزند؛ زیرا «هدایت به هر وسیله و به سوى هر چه باشد، کار دستگاه آفرینش خواهد بود. همان دستگاه که انسان را آفرید و براى وى هدفِ سعادتى قرار داده و هدایت عمومى را که هدایت انسان نیز جزئى از آن است، جزئى از برنامه‏ى خود مقرر داشته است و روشن است که در کار آفرینش تناقض و خطا معنى ندارد و اگر احیاناً سببى از هدف خود باز مى‏ماند یا منحرف مى‏شود، گناه خود آن سبب نیست. بلکه مستند به تأثیر سبب یا اسباب دیگرى است که آن سبب را خنثى مى‏کند و اگر مزاحمت اسباب در میان نبود، هرگز سببى دو کار متضاد و متناقض نمى‏کرد و در کار خود خطا و انحراف نمى‏پذیرفت. و از اینجا روشن مى‏شود که هدایت به سوى قانونى که رافع اختلاف باشد، کار عقل نیست؛ زیرا همین عقل است که به سوى اختلاف دعوت مى‏کند؛ همین عقل است که در انسان غریزه‏ى استخدام و حفظ منافع به طور اطلاق و آزادى کامل عمل به وجود مى‏آورد.(39)» تجربه‏هاى کهن و معاصر بشرى نیز ثابت کرده است که علم و عقل به تنهایى قادر به قانون‏گذارى براى بشر نیستند. اجتماعى را نیز نمى‏توان یافت که هیچ تأثیرى از وحى نگرفته باشد.

3ـ2. مصونیت از خطا

اگر وحى، تعلیم و برنامه‏ى زندگى اجتماعى انسان بر اساس برنامه‏هاى کلان آفرینش و هدف خلقت باشد، روشن است که تکوین و آفرینش هرگز در کار خود خطا نمى‏کند. بدین رو، راه وحى، همان راه خلقت و فطرت انسان است. چنانکه خداوند نیز مى‏فرماید:
ما ترى فى خلقِ الرحمنِ مِنْ تفاوُتٍ.(40)
«در آفرینش خداى مهربان، تفاوتى نمى‏بینى»
وحى هم به لحاظ مبدأ (خدا) و هم به لحاظ رسانه (رسول) معصوم است؛ بر خلاف عقل، علم و تجربه‏هاى بشرى که همچون رودخانه‏هایى مى‏مانند که در مسیر خود گل و لاى‏هاى بسیارى را مى‏آورند. گاه نیز آب از سرچشمه گل‏آلود است.

4ـ2. جامعیّت

وحى، جامع نگرش‏ها، گرایش‏ها و برنامه‏هایى است که انسان را به کمال نهایى خود مى‏رساند. وحى در دعوى جامعیّت خود، رقیب و مخالفى ندارد. هم بنا به مضامین قرآنى و هم بنا بر آزمون‏هایى که وحى به اجرا گذاشته است، چنین جامعیّتى را در جایى دیگر نمى‏توان سراغ گرفت. آیاتى همچون «لا رطبٍ و لا یابسٍ الا فى کتابٍ مبین»(41) و «فیه تبیان کل شى‏ءٍ»(42) پرده از این ویژگى شگفت وحى قرآنى برمى‏دارد.

5ـ2. استظهار به پشتیبانى عقل و علم

اگر آنچه از آسمان فرود مى‏آید، نیازى به تأیید یا پشتیبانى عوامل زمینى ندارد، امّا تأییدات عقلى و صحّه‏گذارى علمى، اطمینان بشر را به وحى آسمانى بیشتر مى‏کند. هیچ پدیده‏ى دیگرى را نمى‏توان یافت که به اندازه‏ى وحى، مستظهر به پشتیبانى علم و عقل باشد. اگر خداوند مردم را به تعقّل دعوت مى‏کند و عالم را برتر از جاهل مى‏شمارد، عقل و علم نیز وحى را در کانون توجهات مى‏نشانند و از همه‏ى امکانات بالقوّه و بالفعل خود براى تأیید وحى سود مى‏برند. بیش از هزار سال از نزول قرآن مى‏گذارد. این کتاب در میان بدوى‏ترین مردم دنیا نازل شد. هنگامى راه زمین را پیش گرفت که زمینیان کمترین بهره را از علم و اندیشه داشتند. از آن روزگار تاکنون، جز تأیید و تحسین از جانب علم و عقل نصیب وحى نشده است.
البته هرگز نمى‏توان عیار وحى را با محک عقلى بشرى یا علوم جزئى سنجید. اما هم اینکه این دو منبع معرفتى، در سایه‏ى وحى بالیده‏اند و زندگى بشر را سامان داده‏اند، چنین برمى‏آید که تعارضى میان آنها نیست و دانشمندان مى‏توانند به کمک براهین عقل و آموزه‏هاى علمى به تأیید دستاوردهاى وحى برخیزند.
فاوحى الى عَبْدِه ما اَوْحى ما کَذَبَ الفؤادُ ما رأى اَفَتُمارُونَهُ عَلى ما یَرى.(43)

وحى از زبان وحى

پیشتر گفتیم که حقیقت وحى را جز درآینه وحى نمى‏توان دید. راز نهانى این پدیده‏ى شگفت آفرینش، به دام تحلیل‏هاى فلسفى یا تاریخى یا داده‏هاى حسى و تجربى نمى‏آید. یکى از دلایل اینکه ماهیّت منحصر به فرد وحى را نمى‏توانیم از رهگذر تحقیقات علمى کشف کنیم، آن است که وحى پدیده‏اى تکرارناپذیر است و نمى‏توان آن را موضوع آزمون‏سنجى خویش قرار دهیم. نگنجیدن در قلمرو معیارى سنتى و متداول در نظریه‏هاى قیاسى و عقلانى، دلیل دیگرى بر عجز علوم بشرى از شناخت وحى است.
حقیقت وحى چنان عظیم و ثقیل است که خداوند از آن به «قولاً ثقیلاً» یاد مى‏کند: إنّا سنُلْقى علیْکَ قَولاً ثقیلاً.(44) همچنین خداوند از پیامبر خود مى‏خواهد که هیچ تغییرى در وحى ندهد و آن را همان گونه که بر او نازل شده است، به مردم ابلاغ نماید.
در عظمت و سنگینى این عطیه‏ى بزرگ الهى، همین بس که مخاطب آن روح مبارک پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بوده است و در این فرایند، هیچ ابزار یا وسیله‏اى، واسطه نبوده است. وحى را هیچ نسبتى با رؤیاهاى صادق یا تجربه‏هاى عرفانى نیست. کسانى که در صدد مشابه‏سازى هستند و سر آن دارند که وحى را شبیه یا هم سنخ تجربه‏هاى معنوى آدمیان بشمارند، این نکته مهم را فراموش کرده‏اند که وحى، حاصل بارانِ اعجاز است و فقط از سرچشمه‏ى عصمت مى‏جوشد:
کتابٌ اُحْکِمَتْ آیاتُه ثم فُصِّلِتْ مِنْ لَدُن حکیمٍ خبیر(45)؛
«این کتابى است که استحکام یافته و سپس آیاتش از نزد خداى حکیم و آگاه، تفصیل یافته است.»
از خصوصیات دیگر وحى، آن است که هم به لحاظ معنا و هم به لحاظ لفظ از جانب خداست؛ یعنى بر خلاف عقیده‏ى پاره‏اى از قرآن پژوهان گذشته و معاصر(46)، الفاظ این کتاب نیز آسمانى و از جانب رب‏العالمین است.
إنا انزلناهُ قراناً عربیاً لعلّکم تعقلون.(47)
«همانا ما آن را به صورت قرآنى عربى نازل کردیم تا اندیشه کنید.»
حفظ و نگه‏دارى قرآن از دستبرد و تحریف‏ها نیز بر عهده‏ى خدا است.
إنّا نحنُ نزّلنا الذّکر و انّا لَهُ لَحافِظُون.
«ما ذکر را بر تو نازل کردیم و ما خود آن را حافظیم.»
مرحوم علامه طباطبایى(ره) درباره‏ى کیفیت وحى قرآن مجید مى‏فرماید: «وحى این کتاب، به طور تکلیم بوده و خداى متعال با پیامبر گرامى خود سخن گفته و آن حضرت با تمام وجود خود - نه تنها با گوش- سخن خدا را تلقى نموده است.»(48)
در آیه‏ى 52 از سوره‏ى شورى، خداوند به صراحت مى‏فرماید که جز از طریق وحى یا از وراى حجاب یا با ارسال رسولان با کسى سخن نگفته است.
و ما کان لبشرٍ ان یکلمه اللّه الا وحیاً او مِنْ وراء حجابٍ او یرسِلَ رسولاً.
«هیچ بشرى را خدا سخن نگفته است مگر به وحى یا از پس پرده یا به وساطت رسولى.» از آن‏جا که گفتگوى خدا با پیامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به وساطت رسول دیگرى نبوده است مگر جبرائیل یا روح الامین، و یا از طریق وحى مستقیم بوده، مى‏توان دریافت که قرآن، بارزترین مصداق وحى و عالى‏ترین مرتبه‏ى آن است(49) به قول مولانا:
این همه آوازها از شه بُوَد
گر چه از حلقوم عبداللّه بود.(50)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد